Luinil

Blue Star

Luinil

Blue Star

Luinil
طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی

music box

چهارشنبه, ۶ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۷:۳۷ ب.ظ


چند وقت پیش کلیپ یه کنسرتی رو پیدا کردم که تو بچگیام خیلی میدیدمش و خراب شده بود سی دیش و غیره. بعد متوجه شدم اون آهنگایی که بعضی وقتا واسه خودم زمزمه می کردم و نمی دونستم اسمشون چیه یا از کجا اومدن مال همون کنسرتن. بازم تو همون دوره ی سنی پدرم بزرگم یدونه از این جعبه های موسیقی بهم داده بود که آهنگش با بقیه ی جعبه ها فرق می کرد. فورالیز و اینا نبود... صداش مثه مال بقیه خشک و مسخره و احمقانه نبود. با همون افراطی گری بچگونه م اینقدر اونو کوک کردم و شب و روز بهش گوش کردم که بلاخره کوکش خراب شد. بعد قرار شد خود پدربزرگم برام درستش کنه که اونم چند روز بعدش عمرشو داد به شما و من موندم و جعبه ی موسیقی خرابم و یه عالمه شلوغی که توش جایی واسه من نبود. با اینکه جعبه هه خراب شده بود عادت کرده بودم خودم پیچشو با دستم بچرخونم که دست و پا شکسته صدای آهنگشو بشنوم و با اینکه مثه قبل نبود... با اینکه صداش به خوبی قبل در نمیومد و من بعضی وقتا پیچشو خیلی تند می چرخوندم ولی به هرحال اون صداهه میومد. و بعد اتفاق افتاد... بزرگ شدم. جعبه ی پاندورای شخصیمو گذاشتم تو کشوی یه کمدی تو یه جایی که حتی سال به سال نگاهشم نمی کنم و آهنگشو انداختم تو اون ته مهای ذهنم و فراموش کردم.

نفهمیدم اسم اون آهنگ چی بود... هیچوقت دنبالش نگشتم، هیچوقت سعی نکردم پیداش کنم. شاید حتی بعضی وقتا شنیده باشمش و اهمیتی نداده باشم... نمیدونم! فقط بعضی وقتا تو شهرکتابا وقتی میدیدم این جعبه موسیقی چوبیا رو گذاشتن دسته ی همه شونو می چرخوندم و منتظر می موندم که فقط یکیشون اون صدا رو بده. آخرشم راهمو می کشیدم و می رفتم و باز فراموش می کردم. منظورم اینه که یه آهنگ مگه چقدر می تونه ارزش داشته باشه؟ اونم وقتی میدونی گوش کردن بهش چقدر غم میاره... چقدر خاطره!

بعد مثلا روزات همینجوری می گذرن و بلاخره یادگرفتی خیلی چیزا رو بریزی دور و فراموش کنی و بگذری و غیره و غیره... و یه نفر یه جایی تگت می کنه. آره! اپرا دوست داری اینو ببین... و می بینی! و گوش میکنی... و دلت می خواد گوشیتو ببری تو اون دورترین و عمیق ترین حفره ی دنیا دفن کنی. ولی خب که چی؟ چه فرقی میکنه؟ آهنگت برگشته و این دفعه مثه قبلنا فقط آهنگ نیس. یه نفرم داره می خونه و تازه می فهمی اسم اون خاطره ای که ازش فرار می کنی هم خاطره ست حتا :)) ینی literally ! 

بعد شروع میشه جنون مسخره ست... همه ی نسخه های آهنگ، همه ی کاوراش، هرچی که دستت بهش میرسه رو پیدا می کنی و بله! هی همینجوری فرو برو و هی همینجوری گوش کن و ایندفعه نه کوکی هست که خراب بشه و نه هیچ چیز دیگه ای.

ولی عادی میشه. و این قسمت بدشه. میدونی؟ شاید مثلا قبل از این فک می کردم وقتی بمیرم قراره این آهنگه تو سرم پخش بشه... یا چمیدونم! هرچی... قرار بوده جادویی چیزی داشته باشه... شاید اصلا قرار بوده یه کلیدی باشه که بدن دستتو بگن باهاش هر دری رو باز میکنی اون دره ختم میشه به نارنیا! وات اور! الان قراره اینقد ریپلی بشه که عادی شه... که دچار یه فراموشی بدتر از فراموشیای قبلی شه. مسخره ست که یه نفر چقدر میتونه درگیر نوستالژِی و خاطره ها و این چیزا بشه... یه لحظه داری به ببرای سخن گو و ماهی های قزل آلا و بی حد و مرزی خوبی یه نویسنده فکر میکنی و یه لحظه بعد یه آهنگی میاد و هرچی تو سرته رو زیر و رو می کنه... مسخره ست! همه چیش فقط مسخره ست.




موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۶/۰۲/۰۶
pejvak

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی