Luinil

Blue Star

Luinil

Blue Star

Luinil
طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی

رها کن مرا

شنبه, ۴ بهمن ۱۳۹۹، ۰۳:۱۴ ب.ظ

 

می دانی که از توانم خارج است. می دانی که دیگر واقعا نمی توانم؟ کاش واقعا آدم دیگری بودم. کاش اصلا یکی از همین کارتن خواب های کنار خیابان می شدم. هرچیزی. هر کسی. مهم نیست کجا یا کی. هر کسی به جز همین اینی که الان هست و دارد می نویسد و صبح و شب غر می زند. همینی که دیگر حوصله ی بودن و زیستن در میان این افکار را ندارد. دلش نمی خواهد زندگی را با این اسم ادامه دهد. دلش نمی خواهد اینی باشد که هست. دلش فقط رفتن و نبودن می خواهد و هیجکس هم نیست که بفهمد. هی هر سری یک آدم جدید می آید که بهش ثابت کند چقدر ارزشمند و این چرت و پرت هاست. که چقدر گه های مختلف در زندگی اش خورده. که مثلا باهوش است و خیلی کار ها از دستش برمی آید. به چه زبانی بگوید و فریاد بزند و التماس کند که نمی خواهد؟ چرا همه رفته اند بالای منبر موعظه و پایین نمی آیند؟ مگر فهمیدن و فهمیده شدن چقدر سخت است؟ چقدر سخت است که آدم ها بفهمند تو فقط نمی خواهی باشی.

آنقدر سرگردان و کلافه ام که دیوانگی ام هم کمکی نمی کند. نمی توانم دیوانه باشم. نمی توانم به زیر پتو پناه ببرم حتی. چرا اصلا ما قول می دهیم؟ قول می دهیم که چه؟ تو می فهمیدی. می فهمیدی اگر می گفتم بیا جایمان را عوض کنیم. اگر می گفتم بیا و قاتلم باش. بیا و مرا رها کن از همه چیز. رها کن مرا. رها کن مرا. مرا به هیچ چیز بودن بازگردان، مرا به هیچکس بودن پس بده. بگذار اصلا فراموش شوم از حافظه ی زندگی. از حافطه ی خودم. از حافظه ی خودم که فکر می کنند ضعیف است. از رویاهایم که فکر می کنند ترسناک است. از خوابیدن هایم که فکر می کنند زیاد است. مرا از همه چیز برهان. تو را داشتم برای چه؟ تو را از دست دادم و ماندم که چه؟ چقدر دیگر صبر کنم؟ صدایت هم که هی قطع و وصل می شود. می آیی توی خواب هایم خدایی می کنی و میروی و به تخمت هم نیست که کسی مانده اینجا و هی حقیقت بالا می آورد. زرداب پس می دهد. می گندد و بهش می گویند الکی سخت می گیری. من الکی سخت می گیرم راست می گویند. آنقدر ها هم اوضاع بد نیست. هنوز می شود زندگی کرد. در واقع به نظرم در هر حالتی همیشه می شود زندگی کرد. مثل همه ی این جنگ زده هایی که هنوز زنده اند. مثل سربازانی که بازگشته اند، مثل کسی که بعد از خودکشی هنوز زنده است. همیشه می شود زنده ماند. این را می دانم. می دانم که الکی سختش کرده ام. هنوز یک عالم آدم هست که ندیدمشان. هنوز یک عالم رویا هست که باید ببینم. هنوز یک عالم جاده هست که نرفته ام. می دانم. می دانم. ولی باور کن هنوز دیر نشده. هنوز می توانی دست مرا بگیری و با خودت ببری. هنوز می توانی نجات دهنده باشی. بازگرد به من. بازگرد از همان مسیری که فرستادمت بروی. بازگرد! این بار شجاع تر می شوم. اینبار جا نمی زنم. اینبار تا آخرش را می آیم. خورده نانی هم برای بازگشت نخواهم انداخت. فقط بیا و مرا ببر گم کن توی جنگلی که نمی دانم کجاست.

چقدر دلم برایت می سوزد که گیر من افتاده. گیر من و این احمقی که صبح تا شب فقط صدای تلق تلوف کلید های کیبورد را در می آورد. بیچاره خودش هم نمی داند که چه بر سرش آمده. خودش هم نمی داند که کجا می رود و چکار می کند و آخرش چه خواهد شد. نه که من بدانم. نه عزیزم. هیچکس نمی داند. این فقط هنوز امیدوار است. این ابله با آن لبخند احمقانه اش و خیال پوچش. همینی که فکر می کند تا ابد می شود مهربان بود و تحمل کرد. همینی که فکر می کرد آفریده شده تا یک طرفه عشق بورزد. همینی که هنوز بعضی وقت ها ذوق می کند. آخرش ولی تصمیمش را گرفت. آخرش خودش را سپرد دست من و حالا همان عروسک خیمه شب بازی همیشگی ست. ولی من منتظرم. منتظر در آغوش کشیدنت. منتظر لحظه ای که بر اندوهم فرود بیایی. لحظه ای که مرا رها کنی از زندگی کردن در گه‌دان تاریخ. 

این مرا کشیده بیرون که زنده بماند. این مرا کشیده بیرون که دوام بیاورد. ولی مگر چقدر می شود همه چیز را کش داد. بلاخره که باید دست کشید. بلاخره که باید فهمید هرچیزی زمانی دارد. همه چیز خراب می شود، می پوسد. این یک حلقه ی تکرار شونده نیست. این مسیری یک طرفه، خطی و بی بازگشت است. هیج نقطه ی بازگشتی وجود ندارد. ما به هیچ چیز باز نخواهیم گشت. بین این پوچ و پوچی که خواهد آمد هزار هزار فاصله، هزار هزار اختلاف هست. تاریخ تکرار نمی شود. این مسیر فقط پر شده از لجن. اینکه امروز همان کثافطیست که دیروز بود ربطی به تکرار ندارد. طبیعت انسان و زندگی اش همین است که کثافط باشد. طبیعت ماست که تاریخ را به گه بکشیم. که زمین را به باتلاق تبدیل کنیم. که بخواهیم مثل یک ویروس پخش شویم در همه جای کیهان و از خودمان چیزی جز خروار خروار گه به جا نگذاریم.

عصبانی هم نیستم. گفتم که. فقط طاقتم تمام شده. فقط نمی توانم. فقط خواهش می کنم، رها کن مرا. رها کن مرا.

 

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۱۱/۰۴
pejvak

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی