Luinil

Blue Star

Luinil

Blue Star

Luinil
طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی

Im scared

جمعه, ۲۷ آذر ۱۳۹۴، ۱۰:۱۱ ب.ظ


ترسیدم! عین سگ ترسیدم.. ینی خب نمی دونم اصن مثه سگ ترسیدن ینی چی واقعن، ولی همونجوری ترسیدم. از خیلی چیزا، بیشتر از خودم، از فکرام، از کارایی که میدونم میتونم انجام بدم.. از کارایی که ممکنه انجام بدم.. از کارایی که دارم انجام میدم..

همه چی یه قیافه ی احمقانه به خوذش گرفته.. میدونی؟ از اینکه دیگه هیچوقت نتونم اعتماد کنم ترسیدم.. از آدمای دور و برم، از کسایی که تو زندگیم بودن، هستن.. شاید بعدن بیان!

داشتم میگفتم اگه ها و اما ها و شایدای زندگیم زیاد شده، ینی خب.. عادم میاد بگه خب به درک! به جهنم! ولی بعضی وقتا یه سری چیزا رو نمیشه فراموش کرد.. شایدم بشه.. نمیدونم! زمان.. تایم ویل هیل عاس.. عای ثینک!

از کابوسام ترسیدم.. از اینکه اونجوری نگام کنن.. و خب.. نمی تونم این حسو کنار بزنم که کابوسام دارن واقعی میشن.. ینی خب.. عایم این سو ماچ پین.. عادم اولش فک میکنه احساسش به خاطر یه اتفاق خاصه، یا یه عادم خاص.. ولی تهشو که نگا میکنه میبینه خیــــــــلی وقت بوده که داشته به گا میرفته.. می دونی؟ می فهمی چی میگم؟ 

خب.. تو که مُردی این وسط.. ولی من موندم، عادما موندن، خیلی اتفاقای دیه افتاد.. ولی انگار عادم هیچوقت حالیش نیس که واقعا داره چه اتفاقی میفته.. و من ترسیدم از اینکه اون اتفاق بیفته.. ترسیدم از اینکه مثه اون مرده باشم که نگاش میکردن ولی نمی دیدنش..

خیلی بده که نتونی با هیشکی بحرفی میدونی؟ بعضی وقتا دلم می خواد مثه بچه ها پاهامو بکوبم زمین قهر کنم برم و یکی بیاد بگه هوامو داره.. بگه گریه نکنم.. اینجور وقتا فقط می تونم بگم عایم سو فاکین میزربل.. خب؟

از این "خب؟" و "میدونی" گفتن خسته شدم.. تو ک نمیدونی واقعن.. حتا برات مهمم نیس.. اصن فک نمیکنم چیزیو به جز خلاء حس کنی.. شایدم گم شدی.. نمیدونم.. فقط مثه اون یارویی که بارونیه سیاه میپوشه و شونه هاش پهنه میشینی رو اون صندلی جلوییه و من حرف میزنم.. اینقدر حرف زدم تو این همه مدت که فک کنم اگه قرار باشه یه روز شبیه یه عادم دیگه متولد شی خوده من باشی.. و من چقدر به خاطر این متاسفم :)

متاسفم! به خاطر خیلی چیزا.. به خاطر بودنم، به خاطر احساسم، به خاطر افکارم.. به خاطر همه ی اتفاقایی که تا الان افتاده.. و میدونم بازم تکرار میشن.. به خاطر این چرخه ی مسخره ای که تمام مدت داره تو زندگیم اتفاق میفته.. باورت نمیشه.. چقدر همه چی میتونه تاریک باشه.. اونم درست وقتی که فکر میکنی میتونی فراموش کنی.

ینی خب.. تو از تاریکی به جز اون یه وجب قبر و یه مشت سوسک و کرم چی میدونی؟ همه میتونن بمیرن و اونا رو ببینن.. کرمایی که زیر پوستشون می لولن.. ولی همه چی فرق داره وقتی تو روز روشن صاف صاف راه بری و.. وقتی چشمات باز شن و اولین فکری که ب ذهنت میاد اینه که چقــــدر از همه چی دوری و چقدر همه چی غریبه س.. می دونی؟ همه مون از این روزا داشتیم که حس کنیم کسایی که دوسشون داریم فقط غریبه ن.. می دونی؟ عادم از خودش متنفر میشه.. از خودش میترسه..

بذا فراموش کنم.. بذار فراموش کنم که میشد همه چی یه جور دیگه باشه.. که اگه من.. که شاید می شد.. که دلم می خواست.. که باید.. که کاش.. فــــ اک ایت! 


+ عایم تایرد عاو ویتینگ فور سام ثینگ دت ویل نور هپن






موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۰۹/۲۷
pejvak

نظرات  (۱)

?why can't you just let things go
پاسخ:
who the hell R U :|

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی